مرتبط با : تاریخی , تاریخ انقلاب , زندگینامه , شهدا , دفاع مقدس , خاطرات , عکس , اهم موضوعات , فرهنگی , سیاسی , اجتماعی , اخبار , خبر روز , ,
خاطراتی از شهیدی که بعد از مجروحیت بازداشت شد + صوت دردلهای شهید
از جنگیدن کنار چمران تا زندانی شدن با گلوی مجروح!
این روزها که موضوع باز شدن پای جوانان انقلابی و حزب اللهی به دستگاه قضا موضوع روز است، شاید بیوجه نباشد انتشار خاطرات یک روحانی بسیجی که فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء لشکر 25 کربلا، همرزم شهید چمران و از نزدیکان حضرت آیت الله خامنهای در سالهای ابتدای جنگ بود که بعد از مجروح شدن با حکم قاضی20 روز در بازداشت به سر برد و بعد از آن دوباره به جبهه برگشت و در کربلای 5 کربلایی شد.
این شهید عزیز الگوی نکویی است برای جوانان متدین و انقلابی که علم عدالتخواهی و پاسداری از حریم نظام مقدس جمهوری اسلامی را برداشتهاند و در این مسیر بعضا با موانعی روبرو میشوند، با تمسک به این شهید علیرغم تمام سختیها، برای دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی تا شهادت پیش روند.
روحانی شهید محمد علی ملک در یکم فروردین(1344) در روستای قرن آباد گرگان بدنیا آمد، دوران دبستان را تا پنجم ابتدایی در روستا گذراند و بعد وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق علیهالسلام گرگان نزد آیت الله طاهری گرگانی طلبگی خویش را آغاز کرد.
محمد علی جوان نخبهای بود و خیلی زود آیت الله طاهری به او اعتماد کرد، همگام با دروس علمی، وارد عرصه مبارزاتی علیه شاه شد، در عین فعالیت های مذهبی در دوران ستم شاهی مورد تعقیب شهربانی و ساواک وقت گرگان قرار گرفت.
بعد از این ماجرا عازم حوزه علمیه شاهرود شده و نزد آیت الله شاهرودی مبارزات علنی خود را آغاز و توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد.
چند ماه بعد با سقوط خاندان پهلوی، محمد علی هم آزاد شد، مدتی بعد شهید مصطفی چمران یک روز مهمان آیت الله شاهرودی می شود. آیت الله شاهرودی به شهید چمران میگوید: این طلبه جوان سر پر سودایی دارد. چمران می خندد و محمد علی را با خودش می برد به جبهه عضو گروه شهید چمران میشود.
جانشین تسلیحات لشکر 25 کربلا که خود اهل گرگان است میگوید: هنوز لشکر 25 کربلا اعلام موجودیت نکرده بود و بچههای رزمنده شمالی را بنام تیپ یکم کربلا میشناختند. به همراه شهید محمد رضا عسگری و مرتضی قربانی رفتیم برای پیگیری این که تیپ را به لشکر ارتقاء دهیم، جلسه شورای انقلاب بود، هنور نا آشنا بودیم و ما را به داخل آن جلسه راه نمیدادند. منتظر شدیم تا برای نماز آیت الله خامنهای را زیارت کنیم.
آقا از جلسه بیرون آمدند و من از دور نگاه میکردم، همراه آقا، شهید چمران و یک پسر بچه پانزده ساله، آقا که رفتند وضو بگیرند، عبای خود را به این پسر جوان دادند، من اصلا ماندم این بچه کیست؟ نماز که تمام شد. به شهید عسگری گفتم من باید بفهمم این بچه کیست؟ اشاره کردم، آمد نزدیک و گفتم پسرجان اهل کجایی؟ گفت: قرن آباد، گفتم قرن آبادکجا هست، یکی از محله های تهران است؟ خندید و گفت نه بابا قرن آباد بیست کیلومتری گرگان؛ تا اسم گرگان آورد، محمد رضا عسگری هم آمد جلو و گفت: گرگان خودمان، تو بچه پس اینجا چکار می کنی؟ واقعا گرگانی هستید؟ باور مان نمی شد، گفتیم پس بیا ما رو به حضرت آقا برسان....
این شد که محمد علی ما را به شهید چمران معرفی کرد و با واسطه محمد علی حضرت آقا رو هم زیارت کردیم و کار ما راه افتاد.
محمد علی همچنان با چمران بود تا اینکه پس از شهادت چمران به لشکر 25 کربلا آمد و شد معاون گردان شهید صادق مکتبی، پس از شهادت شهید صادق مکتبی فرمانده دلاور گردان حمزه سیدالشهداء، محمد علی ملک فرماندهی گردان را عهده دار شد.
محمد علی دیگر یک روحانی است و هم فرمانده توانمند گردان حمزه، چند بار در عملیاتهای مختلف زخمی شد، یک بار ترکش و گلوله خورده و در بیمارستان بستری شد، خبر آوردند که به دلایلی در روستای زادگاهش همان قرن آباد درگیری سختی بین بچه حزب الهی و جریان نفاق شده است، محمد علی با همان حال زخمی به روستا میرود و برای حل و فصل دعوا که یک طرف همان جریان نفاق بوده. قاضی وقت محمد علی و مادر بزرگش را بی دلیل با گلوی تیر خورده و بدن مجروح برای مدت بیست روز به زندان می اندازد.
این ماجرای دردناک را محمد علی وقتی آزاد میشود و دوباره به جبهه باز میگردد، قبل شهادت در سنگر روی یک نوار صوتی به عنوان یک رنجنامه بیان میکند و از آن قاضی ناعادل با اشک و آه یاد میکند.
و در نهایت " حجت الاسلام محمد علی ملک" فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء در عملیات کربلای 5 به شهادت می رسد.
و مبارزه همچنان باقیست...
وصیت نامه شهید روحانی
چه غوغایی، های و هوی بهشت می بینم و بغض گلویم را می فشارد…!
عجب دردی…!
این اتاق کوچک تنهایی بنام سنگر
عمیقترین لحظات یک انسان است.
پروردگارا… بارالها… معبودا… معشوقا….
من ضیعف و ناتوان که تحمل از دست دادن پاهایم را ندارم.
چگونه تحمل عذابت را با خود داشته باشم.
خدایا: مرا ببخش و از گناهانم بگذر… تو کریمی تو رحیمی…
خدایا: ما با تو پیمان بستهایم که تاپایان راه برویم و همچنان استوار بمانیم.
پروردگارا های و هوی بهشت را می بینم… چه غوغایی…!
سیدالشهداء به پیشواز یارانش آمده… چه صحنه زیبایی…
فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهیم… همراهان موسی… همدستان عیسی…
همسنگران علی… عاشقان زهراء…
همکیشان محمد… یاران حسین…
همگامان خمینی آمده اند… چه شکوه و چه جلالی ..
خدایا به حسین بگو خونش همچنان در رگ ها میجوشد.
بگو که از این خون ها سرو ها روییده…ظالمان سر ها سر بریدند…
اما همچنان سرو ها می رویند…
خدایا تو میدانی که من چه می کشم…
پنداری که چون شمع ذوب می شوم.
من از مرگ نمی هراسم. اما می ترسم بعد از شهادتم ایمان را سر ببرند، آرمان ها و ارزشها را سیاه کنند،
از یک سو باید بمانیم تا شاهد آینده باشیم و از سوی دیگر باید شهید بشویم تا فردا بماند.
هم باید بمانیم هم باید شهید بشویم…
عجب دردی دارم خدا ….
وصیت نامه دیگر
اینک که رایحه دل انگیز و مست کننده شهادت مشامم را نوازش می دهد و سرتا سر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زیبا فرا گرفته و تمامی سلولهایم را التهاب این دیدار باور نکردنی پر کرده و تمامی روح وجان و هستیام را مجذوب این معشوق به سوی خود جلب کرده و مرا مات و مبهوت از این همه جلال و عظمت وزیبایی به گوشهای خزانده و قلم رابه دستم سپرده که کمی با نسل به یغما رفته این دوران به نوشتن بنشینم، احساس می کنم که اصلاً وجود خارجی ندارم و اصلاً نیستم، اما وقتی کمی به خود می آیم احساس می کنم نه من هستم و حال در میدان نبرد چکا چک شمشیر را و قهقهه مستانه اهریمنان را و صدای مظلومانه درد کشیدگان را و حسرت آن کودک بی پدر را و نگاه آن دختر یتیم را، همه و همه در حال دیدن هستم و تماشای این حرکت کُند زمان آنقدر مشامم را پر کرده که به تهوعام انداخته.
آخ که چقدر زیباست بعد از این همه تحمل درد و اینک احساس می کنم که دستم را رسانده ام. در لابلای جرقههای آتشین، به دستهای این معبود و معشوق که دیر زمانی در انتظار این لحظات، لحظه شماری میکردم. خوب دیدم در آین اخرین لحظاتی که چند ساعت دیگر باید با هجوم به قلب سپاه ظلم در برابر سیل تماشاگر رقص مرگ عاشقانهام را آغاز کنم؛ چند کلامی به یاد گار برایتان می گذارم.
محمد علی ملک شاهکویی
عکسهای بیشتر
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : خاطرات, شهید, محمد علی ملک, ,